aghushe eshgh
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید



نويسندگان
roya

آخرین مطالب


 
جمعه 8 دی 1391برچسب:, :: 11:33 :: نويسنده : roya

به چه ميخندي تو؟

به مفهوم غم انگيز جدايي؟به چه چيز؟

به شكست دل من،يا به پيروزي خويش؟به چه ميخندي تو؟

به نگاهم كه چه مستانه تو را باور كرد؟

يا به افسونگريه چشمانت كه مرا سوخت و خاكستر كرد؟

به چه ميخندي تو؟

به دل ساده من ميخندي كه دگر تا به ابد نيز به فكر خود نيست؟

خنده دار است بخند. 

 
جمعه 8 دی 1391برچسب:, :: 11:32 :: نويسنده : roya



میخوام برات تنهایی رو معنی کنم...
در ساحل کنار دریا ایستاده ای ...
هوای سرد ..
صدای موج ...
انتظار انتظار انتظار...
به خودت می آیی...
یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند...
نه دستی که شانه هایت را بگیرد...
نه صدایی که قشنگ تر از صدای دریا باشد...
اسم این (تنهاییست).. 

 
جمعه 8 دی 1391برچسب:, :: 1:23 :: نويسنده : roya



جلسه محاكمه عشق بود

و عقل قاضي ، و عشق محكوم ....

به دليل تبعيد به دورترين نقطه مغز يعني فراموشي ، قلب تقاضاي عفو عشق را داشت ولي

همه اعضا با او مخالف بودند قلب شروع كرد به طرفداري از عشق ، آهاي چشم مگر تو

نبودي كه هر روز آرزوي ديدن چهره زيبايش را داشتي ، اي گوش مگر تو نبودي كه در آرزوي

شنيدن صدايش بودي وشما پاها كه هميشه در آرزوي رفتن به سويش بوديد حالا چرا اينچنين

با او مخالفيد ؟

 همه اعضا روي برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترك كردند ، تنها عقل و قلب در

جلسه ماندند عقل گفت: ديدي قلب همه از عشق بي زارند ، ولي متحيرم با وجودي كه

عشق بيشتر از همه تورا آزرده چرا هنوز از او حمايت ميكني !؟ قلب ناليد و گفت: من بي

وجود عشق ديگر نخواهم بود و تنها تكه گوشتي هستم كه هر ثانيه كار ثانيه قبل را تكرار

ميكند و

فقط با عشق ميتوانم يك قلبي واقعي باشم 

 
جمعه 8 دی 1391برچسب:, :: 1:16 :: نويسنده : roya



مرد ها سکوت می کنند

نمی توانند وقتی که ناراحت هستند

گریه کنند و بهانه بگیرند

اون ها نمی توانند به تو بگویند من رو بغل کن تا آروم بشم

نمی توانند بگویند دلشان می خواهد در آغوش تو گریه کنند

ممکن است خیلی تو رو دوست داشته باشند

اما نمی توانند صداشون رو مثل دختر بچه ها کنند و جیغ بزنند و بگویند

{{عاشششقتم}}

او همه این ها رو قورت می دهد که بگوید یک مرد است

یک آدم محکم که می تواند تکیه گاهت باشد

اما شما نگاه به قوی بودنش نکنین

تو قلبش یه بچه زندگی میکنه

 

 
پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, :: 20:49 :: نويسنده : roya

پرسید که چرا دیر کرده است!
نکند دل دیگری او را اسیر کرده است!
خندیدم و گفتم:او تنها اسیر من است
فقط دقایقی چند است که تاخیر کرده است!
امروز هوا بارانی و سرد است
شاید موعد قرار تغییر کرده است!
گفت:فکر نکن عشق پاک تو او را زنجیر کرده است!
در آینه به خود نگاه کردم
راست میگفت
او...
او سالهاست که دیر کرده است!
عشق او عجب مرا پیر کرده است! 

 
چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, :: 21:34 :: نويسنده : roya

عشق برایم همه لحظه هاست ، از اینجا که بیدارم تا آنجا که خوابم ،
و جایی که در آن دنیا میمانم ، از اینجا که در کنارمی تا آنجا که تو را با خود میبرم
و جایی که همیشه در قلبم میمانی
 درگیر توام ، منی که مال توام ، تویی که زندگی ام هستی ، از آغاز تا آغاز دوباره اش با دلم هستی

و تو آغاز من هستی ، این تو هستی که تنها مال من هستی ، کسی جز تو در قلبم جایی ندارد ، عشق بی تو هیچ معنایی ندارد!
این لحظات با تو بودن است ، که زندگی همیشه پر از عشق و لبخند عاشقانه است ، این روزهای من است ، مثل آن لحظات در گرو با تو بودن است
تویی که چشمانت مرا عاشق کرده ، منی که اینک دلم بهانه تو را کرده ، تویی که به انتظار نشسته ای ، منی که آغوشم هوس در میان گرفتنت را کرده…
تشنه ام ، تشنه ی تو را در میان خود گرفتن ، احساس آن لحظه های گرم ، و رفتن به اوج آن لحظه هایی که با تمام وجود درک میکنم و میدانم مال منی ، تنها مال من، همیشه مال هم!
هیچ چیز جز تو برایم در این دنیا ارزش ندارد ، میخواهم تا زنده ام در کنارت باشم ، میخواهم تا فرصت باقیست محو نگاه زیبای تو باشم
میترسم بمیرم و نتوانم تو را در آغوش بگیرم ، میترسم تو نباشی و من تنها بمیرم!
میترسم بخوابم و در خواب هم نبینم تو را ، حسرت شود دیدنت ، باز کنم چشمهایم را و ببینم دیگر هیچگاه نمیبینمت!
عشق برایم همه لحظه هاست ، از اینجا که بیدارم تا آنجا که خوابم ، و جایی که در آن دنیا میمانم ، از اینجا که در کنارمی تا آنجا که تو را با خود میبرم و جایی که همیشه در قلبم میمانی!
عشق برایم تویی و صدای نفسهایت ، هیچکس که جز تو برایم عشق نمیشود و تو برایم مثل هیچکس نمیشوی! تو برایم مثل بارانی ، پر از طراوت و تازگی ، تو برایم مثل این روزهایی ، روزهای پر از عشق و دلدادگی!
از آنجا که خیلی دوستت دارم ، میتوانی از عمق احساسم بفهمی تو آنقدر با ارزشی که چه عاشقانه میتپد قلبم برایت… 

 
چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, :: 21:31 :: نويسنده : roya

این است یک عشق جاودانه

لحظه ایست عاشقانه

کلامیست صادقانه

پرسید چقدر مرا دوست داری ؟

سکوتی کردم . چند لحظه به چشم هایش خیره شدم …

گفتم : دوستت دارم به آن اندازه ای که عاشقتم . عاشق یک عشق واقعی . عاشق تو …

عاشقی که برای رسیدن به تو لحظه شماری می کند .

به عشق این لحظه های انتظار * دوستت دارم * .

به اندازه ی تمام لحظات زندگیم تا آخر عمر عاشقتم …

به عشق اینکه تو را تا آخرین نفس دارم * دوستت دارم * .

به عشق اینکه گاهی با تو و گهگاهی به یاد تو . در زیر باران قدم میزنم . عاشق بارانم . . .

به عشق آمدن باران و به اندازه ی تمام قطره های باران * دوستت دارم * .

به عشق تو به آسمان پر ستاره خیره می شوم .

به اندازه ی تمام ستاره های آسمان * دوستت دارم * .

به عشق دیدنت بی قرارم . حالا که تو را دارم هیچ غمی جز غم دلتنگی ات در دل ندارم .

به اندازه ی تمام لحظات بی قراری و دلتنگی * دوستت دارم * . . .

من که عاشق چشم هایت هستم . عاشق گرفتن دست های مهربانت هستم

به عشق آن چشم های زیبایت * دوستت دارم * .

لحظه های عاشقی با تو چقدر شیرین است .

آن گاه که با تو هستم یک لحظه تنها ماندن نفس گیر است …

به شیرینی لحظه های عاشقی * دوستت دارم * .

من که تنها تو را دارم . از تمام دار دنیا فقط تو را می خواهم . تو تنها آرزویم هستی …

به اندازه ی تمام آرزو هایم که تنها تویی .

به اندازه ی دنیا که می خواهم دنیا نباشد و تنها تو برای من باشی

به اندازه ی همان تنهایی که یا تنها با تو هستم و یا تنها به یاد تو هستم . ای عشق من …

ای بهترینم … به عشق تمام این عشق ها * دوستت دارم * .

پرسیدم : به جواب این سوال رسیدی ؟

این بار او سکوت کرد .

و این بار او با چشم های خیسش به چشم هایم خیره شد …

اشک هایش را پاک کردم و این سکوت عاشقانه هم چنان ادامه داشت …

و من باز هم گفتم : به اندازه ی وسعت این سکوت عاشقانه که بین ما برپاست 

 
چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, :: 21:24 :: نويسنده : roya



اگر خودت در کنارم نباشي باز هم به ياد توام

درياي خشمگين خيالم به دريايي آرام تبديل مي شود زمانيکه کشتي خيالت ازآن مي گذرد

اکنون که نسيم اميدواري وصالت مي وزد تنها خيالم تويي

اين بار با خيالي آسوده سر بر بستر مي نهم زيرا فردا خورشيد به اميد ديدار تو طلوع مي کند

و امشب...

شايد به نام آخرين شب هجران تو در اين دفتر ثبت شود! 

 
چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, :: 21:9 :: نويسنده : roya

منتطر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم

درچشمانت خیره شوم

دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم

منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم

سر روی شونه هایت بگذارم

از عشق تو....از داشتن تو....اشک شوق ریزم

منتظر لحظه ی مقدس که تو را در آغوش گیرم

بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم

و با تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم

آری من تو را دوست دارم

و عاشقانه تو را می ستایم 

 
چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, :: 14:40 :: نويسنده : roya

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ...

خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.

زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.

آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود ...

و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.

به بخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.

بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...

فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.

زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم ...!

خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم :

هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم

قبل از رفتن به محل کار یک قاشق آرامش بخورم .

هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.

زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم .

و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.

امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند:

رنگین کمانی به ازای هر طوفان ،

لبخندی به ازای هر اشک ،

دوستی فداکار به ازای هر مشکل ،

نغمه ای شیرین به ازای هر آه ،

و اجابتی نزدیک برای هر دعا .

جمله نهایی : عيب کار اينجاست که من '' آنچه هستم '' را با '' آنچه بايد باشم '' اشتباه مي کنم ، خيال ميکنم آنچه بايد باشم هستم، در حاليکه آنچه هستم نبايد باشم .